بعد از چندین سال من این برف رو دیدم خیلی وقت بود اینجور نباریده بود
برف بی سابقه 60 سانتی
بابایی رفته بود ماموریت بندرعباس اونجا با آستین کوتاه می گشت ما توی حیاط باباجون برف بازی می کردیم اول برای اینکه سرما نخوری با ارابه می یووردیم خونه بازی میکردیم برف بند نمی یومد آخرش نتونستیم جلوی خودمونو بگیریم با اینکه داشت می بارید رفتیم بازی کردیم اونقدر ذوق میکردی ...
نویسنده :
mamani
18:47
رفتیم خونه نیما جون
اینجا دارین توی کامپیوتر سی دی مک کویین رو سه نفره نگاه می کنین سر کدوم سی دی با کیا بحث می کردی تو میگفتی ماداگاسکارو بزارین من حیوانات می خوام اون می گفت نه ماشی ن دو ست دارم بیچاره پارسا هم نمی دونست حرف کدوم یکی تونو گوش کنه ...
نویسنده :
mamani
18:40
پشمک خوردنت
اینجا پشمک داره تو رو می خوره آخه بچه ها از هله و هوله خوششون می یاد ولی تو با هر گونه خوردنی مشکل داری تا الان که به این سن رسیدی فقط سیبزمینی در مدلهای مختلف خوردی غذایی که توش سیبزمینی نباشه نخوردی از دست غذاخوردنت عصبی شدم ...
نویسنده :
mamani
18:33
شب یلدای 1392
عمو غلامرضا و امیررضااومده بودن خونه آنانی پگاه هم دماغش رو عمل کرده بود با سیما بیمارستان بودن اونقدر ناراحت بودی میگفتی بریم بیمارستان من پگاه رو ببینم بعدش هم از خودت برا همه میگفتی پگاه با پژو تصادف کرده دماغش اوف شده بعد از یک هفتش هم ندا عمل کرد و این دفعه ما بهت گفتیم با پژو تصادف کرده ...
نویسنده :
mamani
18:28
خونه عمه جونی
وقتی اونجا میریم اونقدر ذوق میکنی اسباب بازیهای جدید میبینی از مال خودت خوشت نمییاد چون تکراری شدن همیشه میگی چیز جدید می خوام ...
نویسنده :
mamani
18:20
تولد الشن هستش
الهی خاله قوربونت بشه
قوربون شکل ماهت بشم اونقدر بزرگ شدی که سوار پسر من میشی پدرسوخته ...
نویسنده :
mamani
18:14
عزیزم از این کاری هم که میکنی بدم می یاد
اونم اینه که برچسب میخهای تمامی تخت و کمد هارو در می یاری به صورتت میچسبونی و بعد گمشون می کنی ...
نویسنده :
mamani
18:10